این پیرمرد مهدی آذر یزدی است و بهانه این نوشتار کوتاه قدردانی و سپاسگزاری از زحمات او. یادداشت ایسنا را که (به مدد سایت فلش) خواندم افسرده شدم. مهدی آذر یزدی معلم سالهای کودکی بسیاری از ماست.
مجموعه کتابهای "قصه های خوب برای بچه های خوب" با آن قلم شیوا و حکایات کهن، بخشی شیرین از دنیای کودکی ما را شکل داد و در کنار پیام شادی، داستان راستان، نسل نو و بعدها کیهان بچه ها در سالهای اول دهه پنجاه روزهای ما را آفتابی می کرد. آذر یزدی معلم همه ماست و ما به او مدیونیم و شکر زحمات او بر ما واجب. از اینکه می بینم هنوز در کشور ما که پیش تر و به مناسبتی "کشور جشنواره ها" نامیدم حق آذریزدی ادا نشده است ملول می شوم. این جمله او به ایسنا ملال انگیز است: "الآن زندگي من نبايد اينطور باشد كه پول دوا و درمان نداشته باشم. در اين سن و سال و با اين وضع بايد پرستار داشته باشم."
آی روسا ! مبادا هنوز در کشور نفت و گاز و فرهنگ، امین پور و زرین کوب پول عمل نداشته باشند، جنازه زریاب خویی معطل پول قبر بماند، مهدی آذریزدی در پی سرپناه و یاور باشد و یا سراغ اولین زن فیزیک ایران را در خانه سالمندان بگیریم. اینها معماران فرهنگ ایران اند و حق شان بر ما با سنار و سی شاهی جبران نمی شود، تا نمرده اند قدر بدانیم و پاس زحمات شان را بداریم، کم شعار بدهیم و کمتر بزک کنیم.
شاید این دو بیت ابن خلکان در وفیات الاعیان زبان حال نخبگان فرهنگی ما خطاب به ارباب دیوان و دفتر باشد:
یا ربّ لا تُحینی الی زمن
اکون فیه کلاًّ علی احد
خُذ بیدی قبل اَن اقول لمن
القاهُ عند القیام: خُذ بیدی
جامعه مورد نظر هابز ...(در قضایای چهارم و پنجم لویاتان) جامعه ای است که در آن همگان همواره برای قدرت با دیگران رقابت می کنند. قدرت هر کسی مانع و رادعی در مقابل قدرت طلبی دیگران است و این واقعیت چنان فراگیر است که می توان به سادگی گفت که قدرت هر کسی، همان برتری و فزونی قدرت او نسبت به قدرت دیگران است (قضیه چهارم). هر کسی می کوشد برخی از قدرت های دیگران را به خود منتقل کند و یا در مقابل انتقال برخی از قدرت های خود به دیگران مقاومت کند، و این کار را نه با کاربرد زور آشکار بلکه به شیوه ای بازاری انجام می دهد که در ان ارزش هر کس معادل بهایی است که برای استفاده از قدرتش داده می شود.
مقدمه مکفرسون بر لویاتان هابز. ترجمه بشیریه
زمانه ما ایرانیان زمانه ای است که باید لاجرم برای درک درست آن سری به لویاتان زد و دوباره آن را خواند. گویی لویاتان به نوعی روایت 4 قرن پیش هابز از جامعه دینی امروز ماست !