تنها نه من، گرفتگی عالم است این
یکدم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنی آدم است این
چندین هزار امید بنی آدم را برباد دادند و قومی را داغدیده و دردمند کردند و پای اهانت بر شعور و غرورشان نهادند و دست خیانت درصندوق امانت شان بردند وبا نیرنگ وفریب، باطلی را بجای حق نشاندند تاد وباره عزت و کرامت را پایمال جهالت کند و نام را به ننگ بفروشد و فرومایگان را بر کرسی ریاست بنشاند و دروغ و دغل در کار مدیریت کند و خرافه بگسترد و سفاهت بپرورد و از چاههای نفت بردارد و در چاههای جمکران بریزد و آزادی را خفه کند و آگاهی را بکشد و استبداد دینی و قراءت فاشیستی از دین را قوام بخشد و دیانت را ملعبهی دست سیاست کند و سرهنگان را بر فرهنگ بگمارد و فرهنگیان را به دست سرهنگان بسپارد و دست تطاول در حقوق مردم دراز کند و پشت به قبله حقیقت، به سوی خدای خدیعت نماز کند.
هیچ چیز مهیبتر از زخمی کردن غرور یک قوم نیست. سرمایه اعتمادشان را ستاندن و آب دهان به رویشان افکندن. پلیدی و بیشرمی ازین بیشتر نمیشود. آدمیان دزدی و دغلی را تحمل میکنند اما اهانت مکرر به عزت و کرامتشان را هرگز.
اینک روح مجروح و غرور رنجور ایرانیان به جوش آمده است و تا ننگ آن خیانت زدوده نشود و تا غاصبان به دست عدالت سپرده نشوند التهابشان فرو نمینشیند.
و البته جای هیچ نومیدی نیست، «که بد بخاطر امیدوار ما نرسد». اجتماع هزار در هزار زنان ومردان حق جو و مطالبهگر پنجرههای امید را بر تاریخ آینده ما گشوده است و نوید گشایش به کار فروبسته ما میدهد.
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود
به حقیقت اسم اعظم، شما حق جویانید که دیو تیرهبختی را از تخت سلیمان به زیر میکشید و با عصای موسوی، دولت فرعونی و شعبده سامری را به دونیم میزنید و حکومت ارعاب و تزویر و چماق و نفاق را با فریادهای جگرشکافتان درهم میشکنید.
استبداد دینی غرور و شعور شما را به تمسخر و توهین گرفته است و خشم مقدس شما خاموش نمینشیند تا امانت حق و رای را از غاصبان خاین بستاند و به کاردانان امین بسپارد. نقد، تقوای سیاست است و حقجویی فضیلتِ دوران ماست و شما این فضیلت را فرو نمینهید.
همت پاکان دوعالم و بخشایش ارواح مکرم با شماست، «با همه کروبیان عالم بالا».
درین معرکه حق و باطل، و جنایت و شهادت، آیا مشایخ و مراجع عظام احساس تکلیف نمیکنند که با قلمی و قدمی «بازار ساحری و ناموس سامری و قلب ستمگری» را بشکنند؟
شمس و قمرِ این حرکت یعنی آقایان موسوی و کروبی نیز نیک میدانند که «صحبت حکام ظلمت شب یلداست» و بردر ارباب بی مروت دنیا نشستن که «خواجه کی به در آید» شرط خردورزی و سیاستورزی نیست. به سواد اعظم رو آورند که اسم اعظم در آنجاست. «نور ز خورشید خواه بو که برآید».
اینک که فساد و خیانت، ظاهر و عریان از پرده به در افتاده است من هم در پایان نصیحتی از زبان باباطاهر عریان برای حاکمان دارم:
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو
چوفردا نومه خونون نومه خونند
تو نومه خود ببینی ننگت آیو
در توبه هنوز بازست. آب رفته را به جوی باز گردانید. قرعهی فال به نام شما زدهاند و امانتی را که آسمان نتوانست کشید بر شانههای شما نهادهاند. به عهد امانت وفا کنید و در زمرهی جهولان و ظلومان منشینید.
حقا کزین غمان برسد مژدهی امان
گرسالکی به عهد امانت وفا کند
عبدالکریم سروش
خرداد ۱۳۸۸